خاطرات تلخ وشیرین ماه اول
عزیز دلم روز اول به دنیا اومدنت شما خیلی اقا بودی و اصلا گریه نمیکردی و من همش تلاش میکردم که به شما شیر بدم ولی وقتی که شب شد خیلی گریه کردی و تا صبح نخوابیدی ظاهرا خیلی گرسنه بودی وشیر من برات کافی نبود تا 5 صبح گریه کردی ودر شرایطی که من هم بخیه هام درد میکرد وهم از لحاظ مزاجی خیلی بهم ریخته بودم تلاش میکردم تو رو اروم کنم ولی فایده نداشت ساعت 5 یکی از نرسها رو صدا کردم وتو رو بردن ظاهرا به شما شیر خشک داده بودن وشما تخت خوابیدی ساعت 9 دوباره شما رو اوردن پیش من ولی همچنان خواب بودی بابایی کارایی ترخیص رو انجام داد ومادر جون وخاله رویا اومدن وبا هم رفتیم خونه البته همه واکسنهایت رو هم زدن وقتی رسیدیم خونه بابایی جلویی پا...
نویسنده :
سحر
2:19