پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

آلبوم عکس وخاطرات پارسا

ماهه ششم تولد

1392/7/1 1:38
نویسنده : سحر
185 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم شهریور ماه ماه پر فراز و نشیبی برای ما بود اولین مناسبت تو این ماه 6 سالگرد ازدواج من و بابا بود که روز سوم شهریور ما جشن کوچیک و خانوادگی گرفتیم  بعدشم رو کیک شمع 6 گذاشتیم و ماه گرد تولد شما رو هم گرفتیم

25 شهریور قرار بود پسر خاله بزرگت که قرار تو در اینده بهش دایی بگی عروسی بکنه و ما همه دنبال تدارکات عروسی بودیم وحسابی سرمون شلوغ بود در ضمن خاله آزیتا هم قرار بود از امریکا برای دیدن بابایی و عروسی احسان بیاد و همه خوشحال و خندون بودیم عروسی روز شنبه بود وخاله ازیتا روز 4 شنبه به ایران میرسید ولی از روز شنبه بابایی تقی خیلی بیحال وبی رمق شده بود روز سه شنبه تاریخ 1391/6/21 من از ارایشگاه برای درست کردن ناخنم و هایلایت موهام وقت گرفته بودم بعد از اینکه ناخن هایم رو درست کردم اژانس گرفتم که برم خونه خاله زری شما رو هم پیش خاله رویا گذاشته بودم تو راه که میرفتم بابا مهدی زنگ زد که کجایی من میام دنبالت ومن همش اصرار داشتم که خودم برم خلاصه تو اتوبان یادگار امام با بابا قرار گذاشتیم ومن سوار شدم که برم خونه خاله زری ولی بابا بجایی اینکه منو ببره اونجا به سمت خونه حرکت کرد ومن خیلی عصبانی شدم که دیگه وقت نمیکنم موهامو درست کنم ولی بابا به شدت ارار داشت بریم خونه تقریبا نزدیکای خونه که رسیدیم بابا مهدی به من گفت که دیگه بابایی تقی بینمون نیست انگار دنیا رو سرم خراب شده بود باورم نمشد که بابام قبل از اینکه خاله آزیتا رو ببینه از بین ما رفته باشه آخه دور از جون بابایی خیلی آزیتا رو دوست داشت همین که شنید خاله ازیتا سوار هواپیما شده وخیالش راحت شد که داره میاد ازبین ما رفت به این ترتیب عروسی دایی احسان هم کنسل شد و از اون بدتر که باید به خالت خبر فوت بابایی رو میدادیم فردا شبش رفتیم فرودگاه و خاله آزیتا رو اوردیم وتو راه بهش گفتیم خیلی برای اون سختر از ما بود چون 4 ماه بود که بابایی رو ندیده بود

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)