ماه دوم تولد
عزیز دلم وجود تو غم واندوه رو از خونه ما برده
پدرم با دیدن تو خیلی روحیه اش تغییر کرد و نسبت به روزهای اولی که اومده بودن خیلی سر حال تر شده بود و هر روز با لبخندهای تو زندگی بهتر میشد خاله رویا و مامان سیمین یک روز در میون بابایی رو برای رادیوتراپی بیمارستان میبردن و بابایی به خاطر دارو ها دوست نداشت تو رو بغل کنه که خدایی نکرده اسیبی به شما نرسه و جالب اینکه با وجودی که شما 50 روز از به دنیا اومدنت گذشته بود ولی خیلی ابراز و احساسات برای بابایی به خرج میدادی وواقعا دوستش داشتی
اینم چندتا عکس
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی